نشستیم سر شام! داری تعریف میکنی که وسطش میپرسی ویونا! فردا میری مدرسه؟! میخندم... -مامان! من دیگه سالهاست مدرسه نمیرم! میخندی... -همش تو دهنم مدرسه میچرخه! انگار دوست داشتم همونطوری کوچولو بودی..هر روز از مدرسه میومدی برام تعریف میکردی چی شد! بعد من کار داشتم راه میرفتم کارامو میکردم بهت میگفتم بگو من گوش میکنم.تو میدیدی من دارم راه میرم میومدی وامیستادی جلوم میگفتی مامان مامان! یه دقه گوش کن حالا! الان فکر میکنم کاش هنوز همون روزا بود و من کارامو ول میکردم میشستم پای حرفای تو...
پرت میشم تو روزای دبستان! راهنمایی! دبیرستان حتی... چقدر دلم تنگ شده برای خودِ اون روزام! یه دختر مث همه دخترا! فکر و ذکرش خودکارای رنگی رنگیش و موهای از پشت بستشو و دوستای جور واجورشن...
کاش بزرگ نمیشدیم...با خودم فکر میکنم بزرگترین امتحانی که خدا از هر آدمی گرفته و میگیره بزرگ شدنه! سخت، تلخ و برگشت ناپذیر...یه حسرت ابدی..دلتنگیِ بی انتها...
کاش همونقدر بچه بودیم و مجبور! مجبور به مدرسه رفتن، درس خوندن، زود خوابیدن، دخالت نکردن تو کار بزرگترا...
پرت میشم تو روزای دبستان! راهنمایی! دبیرستان حتی... چقدر دلم تنگ شده برای خودِ اون روزام! یه دختر مث همه دخترا! فکر و ذکرش خودکارای رنگی رنگیش و موهای از پشت بستشو و دوستای جور واجورشن...
کاش بزرگ نمیشدیم...با خودم فکر میکنم بزرگترین امتحانی که خدا از هر آدمی گرفته و میگیره بزرگ شدنه! سخت، تلخ و برگشت ناپذیر...یه حسرت ابدی..دلتنگیِ بی انتها...
کاش همونقدر بچه بودیم و مجبور! مجبور به مدرسه رفتن، درس خوندن، زود خوابیدن، دخالت نکردن تو کار بزرگترا...
کاش زندگیمون جبر بود...بدون تصمیم گیری و پای نتیجه هاش وایسادن، بدون تقاص پس دادن....
+آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته
کاش نقاش تو اینقدر هنرمند نبود!
کاش نقاش تو اینقدر هنرمند نبود!
- ۹۳/۰۸/۲۴