بوی ریحان

زندگی با تو برایم بوی ریحان میدهد

بوی ریحان

زندگی با تو برایم بوی ریحان میدهد

آخرین مطالب

امشب مزدتو میدن...

روزِ آخر، بغضت را هی از صبح میخوری...ولی بی حوصله ترین آدمِ رو زمینی! دلت هم بیتابِ بیتاب است. هی خیره میشوی به ساعت تا پر بکشی سمتِ آخرین جایی که روی زمین برایت عزیز مانده...اس ام اس میزنی به هلیا که امشب بیام خادم شم؟! شب آخره:( 
ساعت 5:30 میشود و میروی...ولی با بغض...پناهیان دیر می آید و کلافه ای. کاش... کاش پناهیان هیچ وقت نیاید و این شب، هیچ وقت تمام نشود و باقیِ دنیا به همین انتظار بگذرد...انتظارِ روضه ی شامِ غریبانِ حسین...
وقتِ خادمی ات، زنگ میزنی به هلیا که با آرمِ خادمی بیاید ببردت بالا! میگوید بیا...لازم به اجازه نیست بگو خادمی بیا! گفتم خادمم! برم؟! دخترِ جلویِ پله های مسجد بی هیچ حرفِ پس و پیشی راه را باز کرد، برو! دویدم بالا...دیدم زهره دنبال موکت میگردد که بگذارد روبروی بالکنِ جلوی مسجد و برای خودش باشد. دیدم یک سری ها رفته اند توی پاگردِ مسجد و روضه گوش میکنند....صدای روضه بیرون نمی آمد...اصلا اگر صدای روضه ی شبِ آخر می آمد مگر تاب و توانی هم میماند؟ هلیا تکیه داده به دیوار. دستش چفیه ی مستطیل شکلی است که رویش با خطِ خوشِ قرمز نوشته میثاق با شهدا! مثلِ همیشه کنار دستم می ایستد چفیه را سوزن میکند به چادرم...با بغضِ خفه شده میگویم آخرین باره؟! میزنیم زیرِ گریه...انگار منتظرِ جرقه باشیم...زهره موکتش را پیدا کرده و پشت به همه نشسته روبه بالکن برای خودش...من، کجکی، تکیه دادم به دیوار و هلیا گریه میکند...گفتم امشب مزدمونو میدنا! صدایش بلند میشود...با خودم فکر میکنم اگر روضه خوان بودم، خوب بلد بودم اشکِ مردم را در بیاورم! میدانستم کجا چه بگویم! هلیا شر و شر اشک میریزد و من مینشینم! حوصله ی خادمی ندارم! "بفرمایید خوش آمدید"، "سرِ راه نباشید خدا خیرتون بده"، "کمک لازم ندارید؟"،... حوصله ندارم. مینشینم و از قبلش میدانم میخواهم حرفهای دلم را برایت بزنم شبِ آخری. چادرم را میکشم روی صورتم...صدای میثم انقدر دورست که حرفهایش گنگه! از لحنش میفهمم خوب نیست...امشب هیچ کس خوب نیست.. به خودم تلنگر میزنم! تمام شد ها! حواست هست؟! حرفهایت را زدی؟! درد و دل هایت را با صاحبِ همه ی دردهای دنیا کردی؟! امسال جان دادی سرِ گریه هایش؟! همه ی دردهای دنیا از اشکهایت روانه شد بیرون؟! جانِ خسته ی زهوار در رفته ی تکه تکه شده! بشقابِ چینیِ هزار تکه! کی بند میزند تکه هایت را به هم؟
گفتم حسین! همه ی امیدم این بود که لا به لای نفس های پاکِ بچه های اینجا و زیرِ سایه ی عزیزات نگام کنی! بعدِ امشب، من کجا و نگاهِ تو کجا؟ امسال هم بی نگاه؟!! گفتم انقد میام تا اخر نگام کنی.بعد حرفمو پس گرفتم...گفتم حسین من پیر شدم! همه ی سلولای بدنم خستن و جا موندن از تو...کو تا سالِِ دیگه و کشون کشون آوردنِ این جانِ بی ارزش؟!
هلیا چادرشو زد بالا...-"یادم رفت بهت یه چیزی بدم!"  -چی؟ دفترچه اش را به دقت باز میکند و از بین برگه هایش یک صدتومانی نه چندان نو میدهد دستم. پشتش را جوهر آبی مهر خورده: "تبرک من داخل ضریح الامام الحسین" 
آی...اشکهای روان! کجا بودید تا حالا؟ میبارم و بویِ حرمِ تو، از صد تومانیِ نه چندان نو، پرتم میکند به دیار آشنایی.....
گفتم هلیا! دیدی مزدمونو دادن؟!



+ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو
از خار، گرچه گرد حرم پاک کرده ای
تا شام و کوفه راه درازی است پیش رو
خون گوشواره ها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو
تنها گذاشتیم تنت را و می رویم
اما سر تو همسفر ماست کو به کو
بی تاب نیستیم خداحافظت پدر
بی آب نیستیم خداحافظت عمو


  • ویونا

نظرات  (۱)

خیلی وبلاگ عالی و خوبی داری لذت بردم واقعا من هم البته یه وب دارم که متاسفانه کسی به من سر نمی زنه و تنهام دوست داری بیا نیامدی هم اشکال نداره بازم ممنون موفق باشی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی